بیایید بیایید در این خانه بگردید

بسان رود که در نشیب دره سر به سنگ می زند. رونده باش. امید هیچ معجزی ز مرده نیست. زنده باش !

بیایید بیایید در این خانه بگردید

بسان رود که در نشیب دره سر به سنگ می زند. رونده باش. امید هیچ معجزی ز مرده نیست. زنده باش !

11 سپتامبر

دکتر نورالله خان این فکس را برای ما فرستاده است:
جناب آقای شکرچیان
پریروز روی اینترنت خبری خواندم: به دنبال حادثه
۱۱ سپتامبر به درخواست زنی اولین حکم طلاق صادر شد. ماجرا از این قرار است:
آقای تقریبا محترمی محل کارش در برج تجارت جهانی بوده، اما به بهانه کار می رفته به خانه طرف مربوطه. روز حادثه هم در خانه طرف مربوطه بوده. در خانه یاد شده، هم تلویزیون خاموش بوده و هم موبایل. در عوض طرفین معامله، خودشان روشن بوده اند. وقتی موبایل دوباره روشن می شود، زن آن آقای تقریبا محترم سرآسیمه زنگ می زند و می پرسد: «عزیزم تو خوبی؟ سالمی؟ زیر آوار که نمانده ای؟»
آقای محترم جواب می دهد: "چه حرف هایی می زنی، معلوم است که حالم خوب است. حالا هم نشسته ام پشت میزم و دارم کارم را انجام می دهم."
بقیه داستان را خودتان سپیدخوانی کنید.
ما از این داستان سه نتیجه غیراخلاقی می گیریم:
۱ـ وقتی به بعضی از اماکن خصوصی می روید، تا به سرکارتان برنگشته اید، موبایل را روشن نکنید. زیرا دروغ گفتن کار بسیار بدی است.
۲ـ داشتن طرف مربوطه گاهی انسان را از مرگ حتمی نجات می دهد.
۳ـ آن آقای تقریبا محترم در یک روز دو سعادت نصیبش شده است، هم در برج نبوده، هم زنش از او طلاق گرفت است.
از دکتر نورالله خان می خواهیم تا اطلاع ثانوی پیش خانوم ها آفتانی نشود.

تفریحات سالم / عمران صلاحی

نظرات 11 + ارسال نظر
امید گرمکی دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 13:36 http://garmak.blogsky.com/

ولی اگر تو برج می رفت سر کارش بهترش بود
چون می توانست به فلاح ابدی برسد(از بابت زنش)


انصافا داستان باحالی بود...

نیکی دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 21:19 http://mementto.persianblog.ir/

به روح اعتقاد داری آقا سینا ؟

چطور؟

مقداد دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 21:52

واقعا چه سعادت بزرگی نصیبش شد
جالب بود

عه جدی میگی

فریناز دوشنبه 20 شهریور 1391 ساعت 23:54 http://delhayebarany.blogsky.com

خودتونم خودتونو می شناسینا! داستاناتونم یه مرد می نویسه

مررررررررررررررررررررررسی سینا
واقعا چسبید
هم این پست
هم پیتزا

خیلی هم دلت بخواد...
خواهش میکنم.قابل نداشت

دیوونه مهربون سه‌شنبه 21 شهریور 1391 ساعت 00:52

سلام همولایتی جان
قربون دستت ایمیل این نورالله خانو بده کار مهمی باهاش دارم

سلام
حساس نشو همولایتی...شما خونسرد باش

فروغ خاموش سه‌شنبه 21 شهریور 1391 ساعت 01:11 http://fk.persianblog.ir/

دستت طلا واسه این پست

خوب بود ؟!

نیکی سه‌شنبه 21 شهریور 1391 ساعت 17:42

هیچی اگه به روح اعتقاد داری که صلوات بفرستم اگر نه بگم به عمه سلام برسونی

زشت نیست...!
همون صلوات خوبه

نیکی چهارشنبه 22 شهریور 1391 ساعت 18:09

زشت ؟! :)
شوخی کردم

دیگه ازین مدل شوخیا نکن دختر خوب

نیکی چهارشنبه 22 شهریور 1391 ساعت 21:52

جدی ناراحت شدی ؟

نه زیاد

نیکی پنج‌شنبه 23 شهریور 1391 ساعت 00:44

خب اگه ناراحت شدی عذر میخوام .
مخصوصا تو نت نمیشه آدما رو شناخت . شخصیتشون رو منظورمه و نمیفهمی کی از چی بدش میاد کی از چی خوشش میاد! کی از چی ناراحت میشه کی خوشحال میشه :دی کلا اگر ناراحت شدی بذار پای اختلافات فرهنگی موجود :دی

مگه اینجا برزیله که سوء تفاهم فرهنگی شده ؟
نه گفتم که اشکال نداره...
اگه زیاد ناراحت می شدم حتما بهت می گفتم.ازت نمی ترسم که

MeysAM پنج‌شنبه 23 شهریور 1391 ساعت 00:48 http://hot-ice.blogsky.com

با درود
جالب بود ولی ادامشو که خوندم تعجب کردم
زنی که انقدر نگران همسرش میشه و به این سرعت جویای حالش و از این ادبیات برای بیانش استفاده میکنه(که اینا بیانگر احساسات و عشق بینشونه)چرا باید از همسرش جدا بشه
راستی اگه خواستی اونطرفام بیا.خوشحال میشیم
بدرود...

درود بر شما
مطمئنی این داستان رو خوندی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد