بیایید بیایید در این خانه بگردید

بسان رود که در نشیب دره سر به سنگ می زند. رونده باش. امید هیچ معجزی ز مرده نیست. زنده باش !

بیایید بیایید در این خانه بگردید

بسان رود که در نشیب دره سر به سنگ می زند. رونده باش. امید هیچ معجزی ز مرده نیست. زنده باش !

7 سال و 9 ماه و 18 روز

نویسنده : مهدی سهرابی
انتشارات : کتاب نیستان
روایت اول : ناخن های ظریف گل بهی

 وقتی رفتم توی مغازه ، اولین چیزی که نظرم را جلب کرد بزرگی مغازه بود و رنگ آبی دیوار ها.فروشنده یک مرد سیبیلو با حدود 50 سال سن و موهای جو گندمی بود.گفتم : "کالباس دارین؟" با لهجه ترکی جواب داد: " چه نوع می خوای ؟ گارچ ، گوشت یا خشک، اونجا تو یخچال وردار. " تلویزیون داشت یک چیزهایی درباره زندگی در روستا پخش می کرد.فروشنده با دقت نگاه می کرد.توجه من هم به رنگ سبز برگ ها جلب شد.خواستم حساب کنم که یک دختر با مانتوی کوتاه صورتی ، شلوار سفید و صندل وارد شد ؛ یک نگاه به من ، فروشنده و مغازه انداخت – " 5 تا وینستون با یک بسته اوربیت ".خندید ، من هم خندیدم ، وقتی داشت حساب می کرد ، به ناخن های ظریفش که گل بهی بود ، نگاه کردم.بقیه پولش را گرفت و رفت، من هم از مغازه بیرون آمدم.داشت با کیف قهوه ای رنگش خلاف مسیر من حرکت می کرد.
روایت دوم : اهل عمل

وقتی که ظهر خسته به سوپر مارکت رسیدم ، دلم می خواست ی
ک چیزی پیدا کنم تا کوفت کنم و برم دنبال کارم،مغازه از آن مغازه های بزرگ بود که روزی حداقل یکی ، دو میلیون درآمد دارند.به مغازه دار که معلوم بود از آن تازه به دوران رسیده هاست نگاه کردم ؛ " حیف پول که امثال تو دارند."گفتم : " کالباست کجان ؟ " با یک لهجه ترکی غلیظی جواب داد " چه نوع می خوای ؟ گارچ، گوشت یا خشک، اونجا تو یخچال وردار. "تلویزیون داشت یک چرندیاتی درباره زندگی در روستا پخش می کرد.همه اش دروغ و چرند ؛ که زندگی شهری بد است و زندگی در روستا بهشت.یارو مغازه دار هم آن چنان با دقت نگاه می کرد که انگار دارد دهات خودشان را نشانمی دهد.خواستم حساب کنم که یک دفعه یک دختر از آنهایی که انگار سقف آسمان سوراخ شده و همین یک نفر پایین افتاده ، آمد توی مغازه یک نگاه به من و مغازه انداخت و خندید.خبرش را بیاورند ، معلوم نیست تا حالا چند نفر را بدبخت کرده با این خنده هایش.گفت: " 5 تا وینستون با یک بسته اوربیت " لا مصب اهل عمل هم بود ، 100 نفر را می توانست ببیرد لب چشمه تشنه برگرداند ، حسابش را که کرد ،من هم از مغازه آمدم بیرون و دیدم که داشت می رفت تا یک نفر دیگر را بدبخت کند.
روایت سوم : توسعه و اقتصاد آزاد

از سر کلاس که برمی گشتم یادم افتاد که یک چیزی برای نهار بخرم ، این روزها که زنم برای دیدن پسرمان به لندن رفته باید خودم فکر غذا باشم.ماشین را کنار سوپر مارکت سرکوچه پارک کردم،وقتی داخل مغازه شدم به نظرم خیلی بزرگ آمد و اجناس هم تنوع خوبی داشتند.به هر حال این از مزایای حرکت به وی توسعه و اقتصاد آزاد است.گفتم: " آقای محترم کالباس دارید؟ " با لهجه ای که نشان می داد از مهاجرین آذری زبان است گفت : " چه نوع می خوای ؟ " گارچ ، گوشت یا خشک، اونجا تو یخچال وردار. " بحث وجود خرده فرهنگ های موجود در فرهنگ بزرگ هم از آن مسائلی است که هنوز حل نشده ، یعنی نسل های مختلف هم چنان همان فرهنگ و زبان خودشان را حفظ می کنند.تلویزیون داشت برنامه ای راجع به بازگشت به روستا پخش می کرد، مرد فروشنده هم با دقت مشغول نگاه کردن بود.به نظرم این برنامه ها میت واند تاثیر مثبتی در جلوگیری از روند مهاجرت داشته باشد.خواستم پول را پرداخت کنم که یک دختر خانوم با پوشش جوان های امروزی وارد شد ، واقعا معلوم نیست که انحطاط فرهنگی نسل جوان تا کجا ادامه پیدا می کند، به مغازه و من نگاهی انداخت و لبخند ملایمی زد ، من هم جوابش را با یک لبخند مودبانه دادم ، گفت : " 5 تا وینستون با یک بسته اوربیت ".متاسفانه بحث استعمال دخانیات در میان بانوان هم از بحث هایی است که نیاز به پیگیری دارد ، وقتی می خواست برود یک بار دیگر به من لبخند زد ،از مغازه که بییرون امدم دیدم داشت می رفت ،ای کاش لااقل می ایستاد ، تا جایی می رساندمش.
روایت چهارم: مسائل...
از جلسه که بیرون آمدم
، به سمت خانه راه افتادم.جلسه بسیار مهمی در مورد مسائل...بود،راهکارهایی که مطرح شدند به نظرم خوب امد خصوصا در مورد طرح های ضربتی.معمولا ترجیح میدهم که به دلایل مسائل...از مغازه های نزدیک منزل خرید نکنم.برای همین نزدیک محل کار کنار یک سوپرمارکت توقف کردم و وارد مغازه شدم.خوش بختانه همه نوع جنسی موجود بود و هیچ اثری از کمبود دیه نمی شد.هرچند به دلیل مسائل...نمی توان همه چیز را بازگو کرد ولی بحث گرانی ها فقط یک مسئله جنگ روانی است.از فروشنده پرسیدم " کالباس کجاست ؟ " گفت : " از چه نوع می خوای ؟ گارچ، گوشت ، خشک، اونجا تو یخچاله وردار. " ظاهرا هنوز نوع برخورد با مشتری را یاد نگرفته بودتلویزیون برنامه ای درمورد بازگشت به روستا پخش می کرد،باید در ادامه طرح تخلیه شهرهای بزرگ و مهاجرت معکوس باشد.خواستم پول را حساب کنم که یک دختر با وضع زننده ای وارد مغازه شد.به دلیل تغییر شرایط و مسائل...می دانستم چه طور برخورد کنم.بعد از این که مغازه را بررسی کرد با بی شرمی ، به من خندید، واقعا بسیار وقیح شده اند.باید مسائل فرهنگی را در دستور کار جلسات قرار داد گفت : " 5 تا وینستون با یک بسته اوربیت "کاملا مشخص است که این نسل بی هویت است.موقع خارج شدن از مغازه یک بار دیگر به من خندید ، مثل اینکه دیگر از هیچ چیز ابایی ندارند ، وقتی از مغازه خارج شدم، در حال رفتن به یک مکان دیگر برای ایجاد بی ثباتی فرهنگی بود.

نظرات 17 + ارسال نظر
thrkvn جمعه 24 شهریور 1391 ساعت 12:03

اولین و پیشرفته ترین وب سایت همسریابی در ایران
www.manvama.com

بوشو بابا

نیکی جمعه 24 شهریور 1391 ساعت 13:12 http://mementto.persianblog.ir/

کتابشو نخوندم :|
ولی همینقدریشو که شما گذاشتی لحن روان و صمیمی داره ظاهرا

مرسی از معرفی

من دارم می خونمش.نیکی خیلی خوبه.تابحال از سهرابی کاری نخونده بودم.ولی برام این کار جالب بود.این داستان به ده صورت روایت شده
خواهش میکنم

فریناز جمعه 24 شهریور 1391 ساعت 16:27 http://delhayebarany.blogsky.com

مرسی بابت تذکر دیروز و لینک سینا

سر فرصت میام می خونم

اوامر اطاعت شد

دیشب هم ساعت 9 شب شبکه چهار برنامه راز واسه همین موضوع اهانت صبحت می کرد
دسترسی نداشتم بهت خبر بدم امیدوارم دیده باشی

نوشتم
امروز مصادف شد با جمعه های انتظار...

خواهش می کنم.
لطف می کنی.
امری نبود فقط یک خواسته بود از کسی که قلمش خوبه
نه متاسفانه ندیدم.دیشب مراسم ازدواج دختر دائیم بود.من اونجا بود.ولی از اون روز تاحالا مرتبا پیگیر وقایع هستم و بحث با یه عده که خودشون رو ایرانی میدونن اما توهین و اهنت رو کار نیک و پسندیده ای می دونن
میام میخونم.

فروغ خاموش جمعه 24 شهریور 1391 ساعت 18:26

خیلی وقته از کتاب دور شدم.خیلی وقته...
ناراحتم...
جالب بود دو تا اولی رو خوندم.جالب بود.ممنونم سینا

عذر شما تا حدی قابل قبوله.اما اگه بتونی گاهی اوقات چند خطی بخونی واسه روحیه ت خوبه فروخ بانو
ممنون از صداقتت

نیکی جمعه 24 شهریور 1391 ساعت 21:44 http://mementto.persianblog.ir/

خیلی وقت بود کلا کتاب نمیخوندم . ینی یه دو ماهی میشد . من که همش کتاب دستم بود حالا و ماه گذاشتم کنار البته طلسم رو شکستم بادبادک باز رو خوندم

اینجور که میگی باید خیلی کتاب خوبی باشه . فک کنم هفته ی دیگه که برم واسه کتابای دانشگاه اگه پیدا کردمش بگیرم

وااااااای نیکی و کتاب نخوندن
بادبادک باز" نوشته ی خالد حسینی که قشر فرهیخته ی افغان زیاد باهاش موافق نیستن.از رضای امیرخانی شنیدم این مطلب رو.
کتاب بد که نداریم کلا.داریم؟
به لطف پسرخاله ام همیشه یکی دو تا کتاب واسه خوندن دارم.کتاب بعدی که خواهم خواندش" رزیتا خاتون" نام دارد.اثری از سید مهدی شجاعی

امید گرمکی شنبه 25 شهریور 1391 ساعت 09:37 http://garmak.blogsky.com/

روایت ساده هم این است که سرت به کار خودت باشد و چشم چرونی نکن


ولی جالب بود
منم یک روایت داشتم ولی حوصله نوشتن اش نبود
عذر بسیار!

چشم چرونی نکرد که...بالاخره باید یه جا رو نگاه کرد دیگه
حالا می نوشتی شاید خوب میشد.این داستان خودش 10 روایت داره

نیکی شنبه 25 شهریور 1391 ساعت 12:10 http://mementto.persianblog.ir/

ماشالا کتاب بد تو ایران کم نیست

واسه همین من تا کتابی رو کسی معرفی نکنه نمیخرم!
البته یه مغازه ای هست کلی کتاب داره خودِ فروشنده هم آدم کتاب خون و فرهیخته و باحالیه هروقت میرم پیشش خودش کلی کتاب بهم معرفی میکنه و در مورد کتابا باهام حرف میزنه . تا حالا هم کتابایی رو که معرفی کرده راضی بودم ازش
اگر نه به این کتابایی که تو ایران چاپ میشه نمیشه اعتماد کرد :|

اگه کتاب بد نباشهکه ما قدر کتابای خوب رو نمی دونیم.اما همیشه نشرهای معروف کتابای خوبی چاپ میکنن.
اره کتاب رو اگه کسی معرفی کنه.خیلی بهتره.خصوصا واسه کتابهای ترجمه که باید نگاله کرد کدوم مترجم,ترجمه ی بهتری انجام داده.
نشر چشمه,افق,کتاب نیستان کتابایی که چاپ می کنن.کاملا استاندارد هستن

نیکی شنبه 25 شهریور 1391 ساعت 12:11 http://mementto.persianblog.ir/

سینا یه وبلاگ بهت معرفی میکنم مالِ دوستم نرگسِ. توش کتاب معرفی میکنه . تقریبا هر کتابی رو که معرفی میکنه من میخونم :دی چون سلیقه ی کتابیش خیلی شبیهه منه
اینم وبلاگش
www.khate-akhar.blogfa.com

باشه حتما میرم بهش سر میزنم.
ممنون که گفتی

نیکی شنبه 25 شهریور 1391 ساعت 20:47 http://mementto.persianblog.ir/

چشمه که ترکید!:|

کتاب جدید نمیتونه چاپ کنه ,البته اونم فعلا !
کتاب های قبلی تجدید چاپ میشه,شما اونا رو بخون

نیکی شنبه 25 شهریور 1391 ساعت 23:03 http://mementto.persianblog.ir/

باشه
نشر نیلوفر و مرکز هم خوبه
ولی هیچ چی چشمه نمیشه


اره اونا هم خوبن
چشمه خیلی کمک کرده به فضای فرهنگی کشور.من تو نمایشگاه کتاب تهران وقتی که که می رفتم به غرفه چشمه.به طور کل از بس که کتاب زیاد بودن نمیدونستم کدومشون رو بخرم.سر اخر دست خالی بر می گشتن

نیکی شنبه 25 شهریور 1391 ساعت 23:14

یه انتشاراتی هم بود اسمش اصلا تو ذهنم نیست . اونم همین طور بود . یه نیم ساعتی طول کشید از اونجا کتاب انتخاب کنم . حتی شماره ی انتشاراتی رو هم گرفتم که کتاباش رو برام بفرستن . خیلی انتشاراتیش غنی و خوب بود . حیف که پسره اون آخر شماره داد =)) اکر نه الان میگفتم فروشنده ی اونم خیلی فرهیخته بود :))

کلا ادم کتاب زیاد می بینه هول میشه
اخی فرهیخته نبود پس

نیکی شنبه 25 شهریور 1391 ساعت 23:21

حالا اسم انتشاراتیش رو پیدا کنم بهت میگم چون کتابایی که ازش خریدم دست دوستمه از رو اونم نمیتونم پیدا کنم
اتفاقا الان داشتم به فریناز میگفتم اینقدر انرژی میگیرم در مورد کتاب و انتشاراتی و اینا بحرفم با کسی که حد نداره اصن ذوق مرگ میشم

حالا اون طرف غش نکنی...کسی هست بهت کمک کنه !

نیکی شنبه 25 شهریور 1391 ساعت 23:29

اسم انتشاراتی رو هم پیدا کردم!
افراز

اینم فروشگاه اینترنتیش که تخفیف هم زده
http://www.afrazbook.com/

الان بهش سر می زنم.ولی بجای تخفیف باید پول پست بدیم
الان اگه فیسبوک بودی.لازم نبود اینقده رفت و امد کنیم.راحت گپ می زدیم

نیکی شنبه 25 شهریور 1391 ساعت 23:40

آره خب ولی بازم بهتر از اینه که هم تخفیف نداشته باشیم هم پول پست بدیم

نه سعی کن ذوق مرگی خونَمُ بالا نبری چون اینجا بمیرم کسی نیست کمک کنه

اره ازین زوایه خوبه
خدا نکنه بمیری.
نیکی ناراحت شدی؟

دیوونه مهربون یکشنبه 26 شهریور 1391 ساعت 01:03

عه تو نظر بالا یه چی دیدم گفتم بیام درد دل کنم
در مورد سایت سخیف بالایی ولی غیبتش میشه بی خیالش می شم
این کتابو نخوندم.امروز خلاصه جلد 5 خون آشام رو تموم کردم
رفتم رو جلد 6.نویسنده از جلد 5 منهدم کرده کتابو.فقط خواسته توش نماد بیاره شوتصد برابر کرده کتابو کمتر از همون کم قبلی هم محتواش شده
الان امیدوارم متوجه سخنان من گردیده باشید
چون پولشو دادم حیفم میاد نخونمش

چی دیدی؟بگو...
سایت سخیف چیکار کرده باهات ؟!
بعدا برو بخون.
همولایتی یه سوال.شما به غیر از کتاب های خون آشام ,در زمینه دیگه ای هم مطالعه داشتی؟
اگه سخته و روانت رو پریش میکنه.چرا میخونی ! اشکال نداره یه اشتباهی کردی خریدی اونا رو

مهرناز یکشنبه 26 شهریور 1391 ساعت 15:30

خیلی جالب بود...دوست دارم بخونمش
جای تفکر زیادی داشت...از این به بعد دیگه باید مطالعم زیاد باشه...چهره فرهنگیو اینا

پس چی...
تو الان باید موسیقی زیاد گوش بدی.فیلم زیاد ببینی.کتاب هم زیاد بخونی.
اینا از اوجب واجبات هستن واسه تو

امین چهارشنبه 29 شهریور 1391 ساعت 12:17 http://vanity.mihanblog.com/

خیلی خوبه که آرشیو وبلاگ رو از دست ندادی.. همون حس قدیم رو انتقال میده هیچ فرقی نکرده..
همیشه پایدار باشی..

اره نقل و انتقال انجام دادم.شما هم میتونستی همین کارو کنی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد