بیایید بیایید در این خانه بگردید

بسان رود که در نشیب دره سر به سنگ می زند. رونده باش. امید هیچ معجزی ز مرده نیست. زنده باش !

بیایید بیایید در این خانه بگردید

بسان رود که در نشیب دره سر به سنگ می زند. رونده باش. امید هیچ معجزی ز مرده نیست. زنده باش !

واعظی خلق را تحریض می کرد بر زن خواستن و تزویج کردن و احادیث می گفت و زنان را تحریض می کرد و بر سر منبر برر شوهر خواستن و آن کس که زن دارد تحریض می کرد بر میانجی کردن و سعی نمودن در پیوندی و احادیث می گفت.از بسیاری که گفت,یکی برخاست که " الصوفی ابن الوقت.من مرد غریبم.مرا زنی می باید ! "
واعظ رو به زنان کرد و گفت " ای عورتان ,میان شما کسی هست که رغبت کند ؟ "
گفتند که هست.
گفت تا برخیزد , پیشتر آید.
برخاست.پیشتر آمد.
گفت " رو باز کن,تا تو را بیند - که سنت این است از رسول که پیش از نکاح یک بار ببیند. "
روی باز کرد.
گفت ای جوان بنگر
گفت نگریستم
گفت شایسته هست؟
گفت هست.
گفت ای عورت چه داری از دنیا ؟
گفت خرکی دارم سقایی کند و گاهی گندم به اسیاب برد و هیزم کشد,از اجرت آن چیزی به من رسد.
واعظ گفت این جوان مردم زاده می نماید و متمیز.نتواند خربندگی کردن.دیگری هست؟
گفتند هست.
همچنین پیش آمد روی بنمود.
جوان گفت پسندیده است.
گفت چه دارد؟
گفت گاوی دارد,گاهی آب کشد,گاهی زمین شکافد,گاهی گردون کشد,از اجرت آن به او رسد.
گفت این جوان متمیز است.نشاید که گاوبانی کند.دیگری هست؟
گفتند هست.
گفت تا خود را بنماید.
بنمود.
گفت از دنیا جهاز چه دارد؟
گفت باغی دارد.
واعظ رو به این جوان کرد.گفت:اکنون تو را اختیار است.از این هرسه آن که موافق تر است قبول کن !
آن جوان بُن گوش خاریدن گرفت.
گفت زود بگو! کدام می خواهی ؟
گفت:من چنین می خواهم که بر خر نشینم و گاو را پیش می کنم و به سوی باغ می روم.

مقالات شمس - ویرایش جعفر مدرس صادقی - نشر مرکز

نظرات 8 + ارسال نظر
اشکان دوشنبه 23 اردیبهشت 1392 ساعت 11:48 http://ashteroh.mihanblog.com/

عجب جوانکی بوده خدا بیامرز!

خیلی باحال بود

در این دیار.. سه‌شنبه 24 اردیبهشت 1392 ساعت 09:09 http://vanity.mihanblog.com

جالب بود. ای کاش همسر اختیار کردن این روزهام انقدر آسون بود

بله درست میگی

امید گرمکی سه‌شنبه 24 اردیبهشت 1392 ساعت 11:07 http://garmak.blogsky.com/

حکایت این جوان تداعیگر اهالی حاکم ما هستند
اینطور نیست؟

حاکم رو نمیدونم.بیشتر شبیه مدیران میانی و مردم هستش

دیوونه مهربون سه‌شنبه 24 اردیبهشت 1392 ساعت 18:39

چه پلشت بوده
سلام همولایتی
متاب تازه از نمایشگاه خریدی همینه؟
منم سفارش دادم برام کتاب پلشتانه بخرن نداشتن یدونه در مورد زنای افغان گرفتن هنوز به دست مبارکم نرسیده ولی

سلام
اره یه 13 جلدی کتاب خریدم
کشتی این پلشتا رو پیاده اومده بود تاحالا رسیده بود دستت

شبنم.ن سه‌شنبه 24 اردیبهشت 1392 ساعت 20:53 http://shabnam-nn.blogfa.com

عالی بود انتخابت از مقالات
یکی از اون حکایتهاست که برای تمامی دورانها صدق میکنه

راستی رسیدی همه ی مقالات شمس رو بخونی؟

خواهش میکنم
کنار دستم گذاشتم.هر دفعه چند صفحه شو میخونم
خیلی باحاله

دیوونه مهربون یکشنبه 29 اردیبهشت 1392 ساعت 14:20

سلام همولایتی
دلیلی دیر رسیدنش رو دریابیدم
کادو کردن گذاشتن بهم تخدیم کنن
چه خوب
کاش تو هم داشتی می رفتی بهت سفارش کتاب میدادم
شما همه تون مهربونید!!!

sلام
چه دوستای مهربونی داری...همه از لطافت روح برخوردار هستن
اره سفارش میدادی برات میخریدم

نازی یکشنبه 29 اردیبهشت 1392 ساعت 21:30

سلااااااااااااااااام
چطوری؟

سلام
خوبمالبته فکر کنم

نگین دوشنبه 30 اردیبهشت 1392 ساعت 00:14

سلام
یه سوال دارم
پلشت ینی چی؟

دیوونه ی مهربون گفته بود اون بالا..

سلام نگین خانوم
خوبی شما؟
پلشت یعنی پلید
دیوونه مهربون همیشه ادبیاتی صحبت می فرمایند.نیست که معلم هستن

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد