بیایید بیایید در این خانه بگردید

بسان رود که در نشیب دره سر به سنگ می زند. رونده باش. امید هیچ معجزی ز مرده نیست. زنده باش !

بیایید بیایید در این خانه بگردید

بسان رود که در نشیب دره سر به سنگ می زند. رونده باش. امید هیچ معجزی ز مرده نیست. زنده باش !

من ژانت نیستم

گفتم: " ما فقیریم مامان ".هیچ لحنم سوالی نبود، مطمئن چیزی را به او خبر داده بودم اما مادرم گفت : " کی گفته ما فقیریم ؟ " من می گفتم،نظر خودم بود اما در هفت سالگی نمی شود آدم خیلی روی حرفش بماند.گفتم: " حیاط خونه ی رضا اینا خیلی بزرگه مثل حیاط مدرسه ست. " مادرم انگشتش را زیر کت روی لک ِ خامه گرفت و کت را شبیه خواهرم بغل زد و از اتاق رفت بیرون.دنبالش رفتم،گفتم: " اونا تو توالت شون بوی خوب هم می آد. " مادرم با انگشتش زیرِ کت اشاره کرد به من و با دست دیگر توی کاسه ی ملامینی آب ژاول ریخت : "خونه شون سازمانیه پسری ، ما خونه مون مال خودمونه ، ما پولدارتریم " شاید می شد قبول کنم که پولدارتریم اما بعضی وقت ها آدم توی هفت سالگی دلش می خواهد چیزی ر قبول نکند ، یا چیزها را آن وری که خودش دوست دارد قبول کند.همین شد که مقیاس من برای ثروت نه خانه ی شخصی است ، نه درآمد ماهیانه نه هوم تیاتر شصت و هشت اینچ. مهم ترین نشانه ِ ثروت برای من بوگیر تراکس است.
مادرم تمام بازار رشت را گشت ، توی سال شصت و پنج وسط ِ جنگ که پنیر بلغاری می خوردیم ، کره ی لهستانی ، گوشت یخ زده ی برزیلی ، آتاری آمریکایی بازی می کردیم و کتانی چینی می پوشیدیم ، بوگیر تراکس توی بازار پیدا نمی شد. بنابراین من باور کردم ما فقیریم.مادرم گفت: " اونا فقط یکی شون کار می کنه ولی هم من کار میکنم و هم بابات" اینکه چند نفر در خانواده کار می کنند چه اهمیتی دارد ، وقتی تولت شان تراکس ندارد. پدرم رفت تهران تراکس بخرد.یعنی وسط موشک باران که همه از تهران در می رفتند ، پدرم سه روز راسته ی بازار و همه ی بهداشتی فروشی های را گشت تراکس بخرد.رفته بود حس ثروت برای من بیاورد ، پیدا نکرد. من همه ی عمرم فقیر بزرگ شدم.همیشه باور داشتم فقیرم.هرچی هرکی گفت و هرچی کرد ، من عقیده ام را عوض نکردم.همین است که وقتی بوی تراکس می شنوم حال خوش پیدا می کنم.حال ثروت پیدا می کنم.

" من ژانت نیستم – محمد طلوعی – نشر افق "

پ ن : نمیدونم چرا نمیشه عکس گذاشت !

واعظی خلق را تحریض می کرد بر زن خواستن و تزویج کردن و احادیث می گفت و زنان را تحریض می کرد و بر سر منبر برر شوهر خواستن و آن کس که زن دارد تحریض می کرد بر میانجی کردن و سعی نمودن در پیوندی و احادیث می گفت.از بسیاری که گفت,یکی برخاست که " الصوفی ابن الوقت.من مرد غریبم.مرا زنی می باید ! "
واعظ رو به زنان کرد و گفت " ای عورتان ,میان شما کسی هست که رغبت کند ؟ "
گفتند که هست.
گفت تا برخیزد , پیشتر آید.
برخاست.پیشتر آمد.
گفت " رو باز کن,تا تو را بیند - که سنت این است از رسول که پیش از نکاح یک بار ببیند. "
روی باز کرد.
گفت ای جوان بنگر
گفت نگریستم
گفت شایسته هست؟
گفت هست.
گفت ای عورت چه داری از دنیا ؟
گفت خرکی دارم سقایی کند و گاهی گندم به اسیاب برد و هیزم کشد,از اجرت آن چیزی به من رسد.
واعظ گفت این جوان مردم زاده می نماید و متمیز.نتواند خربندگی کردن.دیگری هست؟
گفتند هست.
همچنین پیش آمد روی بنمود.
جوان گفت پسندیده است.
گفت چه دارد؟
گفت گاوی دارد,گاهی آب کشد,گاهی زمین شکافد,گاهی گردون کشد,از اجرت آن به او رسد.
گفت این جوان متمیز است.نشاید که گاوبانی کند.دیگری هست؟
گفتند هست.
گفت تا خود را بنماید.
بنمود.
گفت از دنیا جهاز چه دارد؟
گفت باغی دارد.
واعظ رو به این جوان کرد.گفت:اکنون تو را اختیار است.از این هرسه آن که موافق تر است قبول کن !
آن جوان بُن گوش خاریدن گرفت.
گفت زود بگو! کدام می خواهی ؟
گفت:من چنین می خواهم که بر خر نشینم و گاو را پیش می کنم و به سوی باغ می روم.

مقالات شمس - ویرایش جعفر مدرس صادقی - نشر مرکز

بهار...


«طبیعت کار خودش را می کند؛ چه ما باشیم چه نباشیم و شاید اگر ما نباشیم، بهتر کارش را انجام دهد... . ما هم خانه تکانی می کنیم؛ لباس نو می خریم؛ هفت سین می چینیم؛ دید و بازدید می رویم و سفر و... اما همان که سال ها و سال های قبل بوده ایم، می مانیم.
طبق عادت، مراسمی را انجام می دهیم و به عادت های خود افتخار می کنیم؛ دلمان خوش است که وارث فرهنگی چندهزار ساله ایم. اما کجاست اثرات این فرهنگ چندهزار ساله در حال و احوال یا پندار و گفتار و کردار ما؟
من که هیچ وقت با تحویل سال، حالم متحول نشده. چون شاید سالم تحویل نشده. خیلی از ما سال هاست، سالمان تحویل نشده. با ورق زدن تقویم که حال کسی خوب نمی شود. خودمان هم که اگر گاهی ورق بخوریم، به عقب ورق می خوریم؛ آن وقت نگرانی اصلی مان می-شود گرانی آجیل، نه ارزانی خودمان.
گُر و گُر برای بهار مقاله و شعر می نویسیم و فکر می کنیم در آستانه بهار باید حرف خوب زد، نه حرف راست؛ مثل وقتی که علیه شعار دادن، شعار می دهیم... .
اما طبیعت کاری به ما ندارد؛ کار خودش را می کند، اما بهار می شود و ما فقط طبق یک عادت، بهار را به هم تبریک می گوییم ولی سال هاست زمستان را زندگی می کنیم.»

"بخشی از یادداشت افشین یداللهی -کتاب هفته ,نگاه پنجشنبه - شماره 44 "

Anna karenina


◄ کنستانتین دیمیترویچ, آیا تو حاضری واسه ی عشقت بمیری؟
● آره , ولی نه برای زن همسایه ام.به نظرم یه عشق ناپاک عشق نیست.
تحسین کردن همسر یه مرد دیگه کار پسندیده ایه ,ولی اگه یه جور حس شهوانی باشه فقط واسه ساکت کردن ذات حریص آدم هستش.یه جور طمع کردنه و سواستفاده از نعمتی که بهمون داده شده.
پس ما باید کسی رو انتخاب کنیم که باهاش انسانیتمون رو تکمیل کنیم در غیر این صورت فرقی با گاوها نداریم.

" Anna karenina (2012) - Director:Joe wright"
پ ن : دو سه روز پیش این فیلم رو دیدم.

آدم

انفرادی اتاق کوچکی است که کَفَش پتوی سربازی انداخته اند با دستشویی و توالت و سکوت.و زمان بسیار طولانی که تا هر چه قدر دلت می خواهد خیال را جولان بدهی تا به همه جا سرک بکشد.یاد چیزها،حرف ها و کسانی می افتی که تعجب می کنی آن ها را چه طور فراموش کرده بودی.من در انفردی  دنبال خودم گشتم.هرکس که ساختن زندان انفرادی به کله اش زده،آدم جالبی بوده و خوب میدانسته با آدم ها چه طور بازی کند.یعنی درست تر آن است که بگویم می دانسته آدم بهترین دشمن خودش است.لازم نیست او را کتک بزنند یا زیر شکنجه لت و پارش کنند.بهترین راه این است که خودش را با خودش تنها بگذارند تا خودش دخل خودش را در بیاورد.

جیرجیرک - احمد غلامی