بیایید بیایید در این خانه بگردید

بسان رود که در نشیب دره سر به سنگ می زند. رونده باش. امید هیچ معجزی ز مرده نیست. زنده باش !

بیایید بیایید در این خانه بگردید

بسان رود که در نشیب دره سر به سنگ می زند. رونده باش. امید هیچ معجزی ز مرده نیست. زنده باش !

مرد نکونام

همراه آفتاب جوانی٬

وقتی جوانه می زد در من نهال عشق٬

دست دلم به دامن شعرش رسیده بود.

میخانهٴ غزل !

شعری که عشق٬

-          گرم و درخشان- چو آفتاب٬

از مشرق طلایی آن سرکشیده بود.

شعری که آن زمان و٬ همیشه

در چشم من "ز رحمت محض آفریده"بود.

ادامه مطلب ...

امیر کبیر

۲۰ ام دی ماه سالروز به قتل رسیدن مردی است که پایه گذار اصلاحاتی عظیم در جامعه سیاسی و اجتماعی ایران بود.تاسیس مدرسه دارالفنون ، انتشار روزنامه ی وقایع الاتفاقیه، سر و سامان دادن به ارتش، اصلاح گسترده در سیاست خارجی ایران و اصلاح در امور مذهبی(خصوصا قاعده بست نشینی و منع قمه زنی)حذف القاب وعناوین و...چند نمونه از اقدامات این مرد بزرگ در جامعه ایران بود که تبعات زیادی را در بر داشت.عده ای بر این عقیده اند رضا خان در واقع ادامه دهنده ی راه امیرکبیر در اصلاح فرهنگ ایرانیان بود و تمام مواردی را که امیرکبیر نتوانست در دوران حیات خود به آنها جامه ی عمل بپوشاند ،او انجام داد .

شعر زیر از فریدون مشیری در ستایش امیرکبیر گفته شده است.

رمیده از عطش ِ سرخ ِآفتاب ِکویر

غریب و خسته رسیدم به قتلگاه ِامیر.

زمان ٬هنوز همان شرمسار ِبهت زده

زمین ٬هنوز همین سخت جان ِلال شده

جهان هنوز همان دست بسته ٴتقدیر !

هنوز٬ نفرین می بارد از در و دیوار.

هنوز٬ نفرت از پادشاه بدکار

ادامه مطلب ...

کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت / یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم

روح رویایی عشق , از بر چرخ بلند ,

جلوه ای کرد و گذشت , شور در عالم هستی افکند.

شوق , در قلب زمان موج زنان ,

جان ذرات جهان در هیجان ,

ماه و خورشید و دوچشم نگران ,

ناگهان , از دل دریای وجود ,

" گوهری کز صدف کون و مکان بیرون بود "

 به جهان چهره نمود !

پرتو طبع بلندش " ز تجلی دم زد"

هر چه معیار سخن بر هم زد

تا " گشود از رخ اندیشه نقاب" ;

هر چه جز عشق فرو شست به آب !

شعر شیرینش , " آتش به همه عالم زد " !

می چکد از سخنش آب حیات , نه غزل" شاخ نبات" !

چشم  جان بین به کف آورده ام , ای چهره ی دوست !

دیدن جان تو در چهره ی شعر تو نکوست.

این چه شعرست که صد میکده مستی با اوست !

مست مستم کن ازین باده به پیغامی چند.

زان همه " گم شدگان لب دریا"

                             به" یقین خامی چند"

" کس بدان منصب عالی نتوانست رسید "

" هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند ".

مگرم همت و عشق تو بیاموزد راه.

نه تو خود گفتی و شعر تو بر این گفته گواه:

" بر سر تربت ما چون گذری همت خواه ؟ ! "

حافظ از "مادر گیتی " به " چه طالع زاده ست " ؟

طایر گلشن قدس.

" اندرین دامگه حادثه چون افتاده ست " ؟

من , درین آینه ی غیب نما می نگرم.

خود ازین طالع فرخنده نشانی داده ست :

" رهرو منزل عشقیم و ز سر حد عدم ; تا به اقلیم وجود این همه راه آمده ایم."

نه همین مقصد خود را ز عدم تا به وجود ;

نقش مقصود همه هستی را ,

ز ازل تا به ابد عشق می پندارد.

" آری آری سخن عشق نشانی دارد."

ادامه مطلب ...

به مناسبت ۸۴ امین سالروز تولد استاد مشیری/تو نیستی که ببینی...

30 ام شهریور سالروز تولد فریدون مشیری شاعر ایران دوست و قدر شناس کشورمان است که اشعارش تحسین همگان را برانگیخته است.دکتر عبدالحسین زرین کوب در خصوص فریدون مشیری می گوید : "بخاطر وجدان پاک انسانی ,عشق به حقیقت وعلاقه به ایران و فرهنگ ایران است که من فریدون را ، هر روز بیش از پیش درخور آفرین یافته‌ام".به واقع نیز همین است اشعار فریدون مشیری بر دل همگان می نشیند وشعر کوچه او از زمره بهتری اشعارش به حساب می آید که مردم کوچه و بازار بارها و بارها آن را خوانده اند چه برسد به عاشقان دلسوخته. و این به این دلیل است که تک تک  واژگان اشعار فریدون مشیری از دل او برآمده است و بدون ابهام گرایی کاذب است.

در این وبلاگ پیشتر اشعار فریدون مشیری در تمجید و تحسین مفاخر ایران زمین آورده شده است و علاقه مندان با رفتن به قسمت "ایران با پنج سخن سرا" می توانند از آن بهره مند گردند.شعری از استاد رو به خودشون تقدیم می کنم.

تو نیستی که ببینی
چگونه عطر تو در عمق لحظه‌ها جاری است
چگونه عکس تو در برق شیشه‌ها پیداست

چگونه جای تو در جان زندگی سبز است
هنوز پنجره باز است
تو از بلندی ایوان به باغ می‌نگری
درخت‌ها و چمن‌ها و شمعدانی‌ها
به آن ترنم شیرین به آن تبسم مهر
به آن نگاه پر از آفتاب می‌نگرند
تمام گنجشکان
که درنبودن تو
مرا به باد ملامت گرفته‌اند
ترا به نام صدا می‌کنند
هنوز نقش ترا از فراز گنبد کاج
کنار باغچه
زیر درخت‌ها لب حوض
درون آینه‌ی پاک آب می‌نگرند
تو نیستی که ببینی چگونه پیچیده است
طنین شعر تو نگاه تو در ترانه‌ی من
تو نیستی که ببینی چگونه می‌گردد
نسیم روح تو در باغ بی‌جوانه‌ی من
چه نیمه شب‌ها کز پاره‌های ابر سپید
به روی لوح سپهر
ترا چنان‌که دلم خواسته است ساخته‌ام
چه نیمه شب‌ها وقتی که ابر بازیگر
هزار چهره به هر لحظه می‌کند تصویر
به چشم هم‌زدنی
میان آن همه صورت ترا شناخته‌ام
به خواب می‌ماند
تنها به خواب می‌ماند
چراغ، آینه، دیوار بی تو غمگینند
تو نیستی که ببینی
چگونه با دیوار
به مهربانی یک دوست از تو می‌گویم
تو نیستی که ببینی چگونه از دیوار
جواب می‌شنوم
تو نیستی که ببینی چگونه دور از تو
به روی هرچه دراین خانه ست
غبار سربی اندوه، بال گسترده است
تو نیستی که ببینی دل رمیده‌ی من
به‌جز تو یاد همه چیز را رها کرده است
غروب‌های غریب
در این رواق نیاز
پرنده‌ی ساکت و غمگین
ستاره‌ی بیمار است
دو چشم خسته‌ی من
در این امید عبث
دو شمع سوخته جان همیشه بیدار است
تو نیستی که ببینی....

ای وای شهریار . . . !

۲۷ شهریور روز شعر و ادب پارسی و بزرگداشت شهریار گرامی باد

در نیمه های قرن بشر سوزان !

در انفجار دائم باروت ,در بوته زار انسان

در ازدحام وحشت و سرسام

سرگشته و هراسان, می خواند !

می خواند با صدای حزینش ;

می خواست تا " صدای خدا " را

در جان ِ مردم بنشانَد

نامردم ِ سیه دل ِ بدکار را مگر; در راه ِ مردمی بکشانَد . . .

می رفت و با صدای حزین ا ش می خواند :

-          در اصل , یک درخت کهن ," آدم " از بهشت

آورد در زمین و درین پهن دشت  ِکشت !

ما شاخهٴ درخت خداییم

چون برگ و بارِ ماست زیک ریشه و تبار !

هر یک تبر به دست چراییم؟

ای آتش , ای شگفت ; در مردم ِزمانهٴ او در نمی گرفت !

آزرده و شکسته ;گریان و ناامید

می رفت و با نوای حزینش می خواند :

-"گوش زمین به نالهٴ من نیست آشنا

من طایرشکسته پر آسمانی ام.

گیرم که آب و دانه درغم نداشتند;

چون می کنند با غم ِ بی همزبانی ام !"

دنبال همزبان می گشت . . .

اما نه با "چراغ " نه بر " گرد شهر", آه

با کوله بارِ اندوه, با کوه حرف می زد ! با کوه :

-حیدر بابا سلام !

فرزند ِ شاعر ِ تو به سوی تو آمده ست. با چشم ِ اشکبار

غم روی غم گذاشته – عمری ست , شهریار

ادامه مطلب ...