بیایید بیایید در این خانه بگردید

بسان رود که در نشیب دره سر به سنگ می زند. رونده باش. امید هیچ معجزی ز مرده نیست. زنده باش !

بیایید بیایید در این خانه بگردید

بسان رود که در نشیب دره سر به سنگ می زند. رونده باش. امید هیچ معجزی ز مرده نیست. زنده باش !

انتخابات

شرایط امروز کشور و تنگ نظری ها و افراطهایی که وجود دارد بر هیچ کس پوشیده نیست.علی رغم اینکه شورای نگهبان مانع از ورود همه سلایق برای شرکت در انتخابات شد و عملا دو قطب اصلی انتخابات را از صحنه رقابت خارج کرد اما همچنان روزنه ی امید برای اصلاح روند موجود و جلوگیری از به قدرت رسیدن دوباره رادیکال ها است.
با تمام احترامی که برای آقایان روحانی و عارف قائل هستم.اما رای من در انتخابات ریاست جمهوری به محسن رضایی خواهد بود.معتقدم در بین نفرات حاضر با برنامه تر و متخصص تر از محسن رضایی کسی نیست.
به یاد داشته باشیم که خطر به قدرت رسیدن احمدی نژاد دوم کشور و مردم را تهدید میکند.

من ژانت نیستم

گفتم: " ما فقیریم مامان ".هیچ لحنم سوالی نبود، مطمئن چیزی را به او خبر داده بودم اما مادرم گفت : " کی گفته ما فقیریم ؟ " من می گفتم،نظر خودم بود اما در هفت سالگی نمی شود آدم خیلی روی حرفش بماند.گفتم: " حیاط خونه ی رضا اینا خیلی بزرگه مثل حیاط مدرسه ست. " مادرم انگشتش را زیر کت روی لک ِ خامه گرفت و کت را شبیه خواهرم بغل زد و از اتاق رفت بیرون.دنبالش رفتم،گفتم: " اونا تو توالت شون بوی خوب هم می آد. " مادرم با انگشتش زیرِ کت اشاره کرد به من و با دست دیگر توی کاسه ی ملامینی آب ژاول ریخت : "خونه شون سازمانیه پسری ، ما خونه مون مال خودمونه ، ما پولدارتریم " شاید می شد قبول کنم که پولدارتریم اما بعضی وقت ها آدم توی هفت سالگی دلش می خواهد چیزی ر قبول نکند ، یا چیزها را آن وری که خودش دوست دارد قبول کند.همین شد که مقیاس من برای ثروت نه خانه ی شخصی است ، نه درآمد ماهیانه نه هوم تیاتر شصت و هشت اینچ. مهم ترین نشانه ِ ثروت برای من بوگیر تراکس است.
مادرم تمام بازار رشت را گشت ، توی سال شصت و پنج وسط ِ جنگ که پنیر بلغاری می خوردیم ، کره ی لهستانی ، گوشت یخ زده ی برزیلی ، آتاری آمریکایی بازی می کردیم و کتانی چینی می پوشیدیم ، بوگیر تراکس توی بازار پیدا نمی شد. بنابراین من باور کردم ما فقیریم.مادرم گفت: " اونا فقط یکی شون کار می کنه ولی هم من کار میکنم و هم بابات" اینکه چند نفر در خانواده کار می کنند چه اهمیتی دارد ، وقتی تولت شان تراکس ندارد. پدرم رفت تهران تراکس بخرد.یعنی وسط موشک باران که همه از تهران در می رفتند ، پدرم سه روز راسته ی بازار و همه ی بهداشتی فروشی های را گشت تراکس بخرد.رفته بود حس ثروت برای من بیاورد ، پیدا نکرد. من همه ی عمرم فقیر بزرگ شدم.همیشه باور داشتم فقیرم.هرچی هرکی گفت و هرچی کرد ، من عقیده ام را عوض نکردم.همین است که وقتی بوی تراکس می شنوم حال خوش پیدا می کنم.حال ثروت پیدا می کنم.

" من ژانت نیستم – محمد طلوعی – نشر افق "

پ ن : نمیدونم چرا نمیشه عکس گذاشت !

واعظی خلق را تحریض می کرد بر زن خواستن و تزویج کردن و احادیث می گفت و زنان را تحریض می کرد و بر سر منبر برر شوهر خواستن و آن کس که زن دارد تحریض می کرد بر میانجی کردن و سعی نمودن در پیوندی و احادیث می گفت.از بسیاری که گفت,یکی برخاست که " الصوفی ابن الوقت.من مرد غریبم.مرا زنی می باید ! "
واعظ رو به زنان کرد و گفت " ای عورتان ,میان شما کسی هست که رغبت کند ؟ "
گفتند که هست.
گفت تا برخیزد , پیشتر آید.
برخاست.پیشتر آمد.
گفت " رو باز کن,تا تو را بیند - که سنت این است از رسول که پیش از نکاح یک بار ببیند. "
روی باز کرد.
گفت ای جوان بنگر
گفت نگریستم
گفت شایسته هست؟
گفت هست.
گفت ای عورت چه داری از دنیا ؟
گفت خرکی دارم سقایی کند و گاهی گندم به اسیاب برد و هیزم کشد,از اجرت آن چیزی به من رسد.
واعظ گفت این جوان مردم زاده می نماید و متمیز.نتواند خربندگی کردن.دیگری هست؟
گفتند هست.
همچنین پیش آمد روی بنمود.
جوان گفت پسندیده است.
گفت چه دارد؟
گفت گاوی دارد,گاهی آب کشد,گاهی زمین شکافد,گاهی گردون کشد,از اجرت آن به او رسد.
گفت این جوان متمیز است.نشاید که گاوبانی کند.دیگری هست؟
گفتند هست.
گفت تا خود را بنماید.
بنمود.
گفت از دنیا جهاز چه دارد؟
گفت باغی دارد.
واعظ رو به این جوان کرد.گفت:اکنون تو را اختیار است.از این هرسه آن که موافق تر است قبول کن !
آن جوان بُن گوش خاریدن گرفت.
گفت زود بگو! کدام می خواهی ؟
گفت:من چنین می خواهم که بر خر نشینم و گاو را پیش می کنم و به سوی باغ می روم.

مقالات شمس - ویرایش جعفر مدرس صادقی - نشر مرکز

بیابان را سراسر، مه گرفتست
چراغ قریه پنهان است
موجی گرم در خون بیابان است
بیابان، خسته, لب بسته, نفس بشکسته
در هذیان گرم مه، عرق می ریزدش آهسته از هر بند
بیابان را سراسر مه گرفته است می گوید به خود، عابر
سگان قریه خاموشند
در شولای مه پنهان، به خانه می رسم گل کو نمی داند مرا ناگاه
در درگاه می بیند. به چشمش قطره
اشکی بر لبش لبخند، خواهند گفت :
بیابان را سراسر مه گرفته است…
با خود فکر می کردم که مه، گر
همچنان تا صبح می پایید مردان جسور از
خفیه گاه خود به دیدار عزیزان باز می گشتند

" احمد شاملو "
این شعر را با صدای شکوهمند محمد معتمدی و موسیقی آرش کامور ببینید.
لینک تصویری
musiceiranian.ir/34072-sarsar-meh.html