تو به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه ی همسایه
سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز ,
سالهاست که در گوش من آرام , آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان
غرق این پندارم , که چرا
خانه کوچک ما سیب نداشت
سلام
روزتون بخیر
از مطالب بلاگتون دیدن کردم
واقعا مفید و جالب بودن برام! اکثرشون هم تازگی داشتن!
امیدوارم بازم فرصت بشه که اینجا بیام!
اگرم شما تمایل اشته باشید خیلی خوشحال میشم که تبادل لینک داشته باشیم!
روز و روزگار خوش
خدانگهدار
سلام
نظر لطف شماست.خوشحال میشم بازم بهم سر بزنین
و نیر وبلاگ شما!
راستی خیلی وقت بود دلم واسه این شعر تنگ شده بود.
پس سبب تکرار خاطرات شد
فروغ فرخزاد :
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را….
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت
ممنون از شما , هم ا ز شعر زیبایی که از فروغ نوشتین و هم از حضور زیباتر خودتون تو وبلاگ
خواهش می کنم