بیایید بیایید در این خانه بگردید

بسان رود که در نشیب دره سر به سنگ می زند. رونده باش. امید هیچ معجزی ز مرده نیست. زنده باش !

بیایید بیایید در این خانه بگردید

بسان رود که در نشیب دره سر به سنگ می زند. رونده باش. امید هیچ معجزی ز مرده نیست. زنده باش !

شناخت خود

بعد نوشت:متاسفانه باید به اطلاع دوستان برسانم; شمس‌الدین سادات آل‌احمد نویسنده و برادر جلال‌ آل‌احمد از تاثیرگذاران عرصه ادبیات کشور ساعت 23 روز 14 آذرماه در سن 82 سالگی بر اثر ایست قلبی درگذشت.

در ابتدا می خواستم در مورد افشاگری های سایت ویکی لیکس بنویسم بعد گفتم از آنجایی که به ۱۶ آذر و روز دانشجو نزدیک می شویم بهتر است یک پست را به این روز اختصاص دهم.سر آخر نه درمورد ویکی لیکس نوشتم و نه ۱۶ آذر.این متن از یکی از کتاب های جبران خلیل جبران از همه شان بهتر است.

در یکی از شب های بارانی , آقا سلیم پشت میز تحریر خود که مملو از کتابها و دست نوشته های قدیمی است , نشسته بود و در  حالیکه دود سیگار را از میان لبهای ضخیمش عبور می داد , رساله ی فلسفی سقراط به نام "شناخت خویش" را که برای شاگردش افلاطون نوشته بود مطالعه می کرد.او برای درک بهتر آن از حافظه ی خود بهره جست تا نظرات دیگر فلاسفه را با آن مطابقت دهد.ناگهان از جای خود برخاست و دستهایش را دراز کرد و با صدایی بلند گفت:

آری! آری! شناخت خود از همه ی شناخت ها مهمتر است و من باید خود را کاملا بشناسم.باید نقاب را از اسرار وجودم بردارم و هرگونه شک و شبهه را از قلبم محو سازم.باید به معانی وجود معنوی و اسرار روحم پی ببرم و آنها را در یابم.او چنین گفت در حالیکه چشمهایش از شدت شوق به شناخت خود شعله ور شده بود.

آنگاه روبه روی آیینه ای بزرگ در اتاقی دیگر ایستاد که کاملا می توانست تمام قد خود را در آن مشاهده کند.او به سایه خود چشم دوخت و اندیشید و نیم ساعت در همان حالت ماند.سپس به آهستگی با خود گفت:من مانند ناپلئون و هوگو قد کوتاهی دارم. من مانند سقراط و اسپینوزا پیشانی کوتاهی دارم. من مانند شکسپیر طاس هستم.دماغم مانند دماغ سوورولا و ولتر و جرج واشنگتون بزرگ و خمیده است.چشمهایم مانند چشمهای پولس و نیچه بیمار و معیوب است. لبهایم ماننند لبهای لویی چهاردهم ضخیم است. گردننم مانند گردن هانیپال و آنستونیوس کلفت است.گوشهایم مانند گوشهای برونر و سروانتی مستطیل و برجسته هستند.

و بالاخره بدنم مانند بدن بسیاری از اندیشمندان لاغر و باریک می باشدو مثل بالزاک عادت دارم در هنگام مطالعه قهوه بنوشم و همچون تولستوی و مارکسیم گورگی دوست دارن با رعیت معاشرت کنم و مثل بتههون شستن صورت را نیز از یاد می برم و مانن پوکاچیو و ریپالی دوست دارم درباره زنها مطالبی بشنوم و مانند پطرس کبیر غذاهای رنگارنگ تناول کنم.

من چنین هستم و اینها حقیقت من هستند.من مجموعه ای از صفاتی هستم که به مردان بزرگ تاریخ تعلق دارد.کسی که از این صفات برخوردار باشد باید در این جهان کار بزرگی را انجام دهد.

شناخت خود آغاز همه ی حکمت هاست و من توانستم امشب خو را بشناسم.

خود را شناختم و خدایان هم مرا شناختند. پس زنده باد خودم !....

جبران خلیل جبران

نظرات 4 + ارسال نظر
ونوس دوشنبه 15 آذر 1389 ساعت 00:54 http://sadaf555.blogsky.com

سلام
مطلب خیلی خیلی پر باری بود کسی که انقدر به دیگران شباها داره خیلی کم پیدا میشه و به نتیجه خوبی هم رسیده بودن از انتخاب خوبت ممنون
موفق باشی

زنده باشی

آرمان دوشنبه 15 آذر 1389 ساعت 08:03 http://abdozdak.blogsky.com/

انسانها کم و بیش همه شبیه هم هستند.
اما درون انسان گنجی است که هر کسی بخشی از آن را کشف می نماید. خوشا به سعادت آن که گنج بیشتری بیابد.

بسیار عالی

patina دوشنبه 15 آذر 1389 ساعت 14:23 http://patina.ir

سلام دوست عزیز
مطلب خیلی جالبی بود
ممنونم

ونوس سه‌شنبه 16 آذر 1389 ساعت 02:06 http://sadaf555,blogsky.com

سلام
خدا رحمتش کند
ممنون که سر میزنید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد