فروغ بی شک یکی از تاثیرگذاران شعر معاصر است که در عمر هرچند کوتاه ولی پر بار خویش اشعار خوبی را از خود به یادگار گذاشته است.اشعار او پر از صمیمیت و احساس و سادگی است هرچند همواره دو حد افراطی مرگ و زندگی در اشعار او وجود دارد اما چشم انداز دید او رهایی است.وی همواره در اشعارش به سنتهای پوسیده ی جامعه ی خویش تاخته است و همواره نسبت به دایره ای که زن را محدود می کند شوریده است.هشتم دی ماه زادروز او بهانه ای شد تا که دوباره ازو یادی کنیم تا شاید با "تولدی دیگر"دوباره" ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد" و فرو ریزیم "دیوار" تنهایی را .
در شب کوچک من ٬افسوس
باد با برگ درختان میعادی دارد
در شب کوچک من دلهره ی ویرانیست
گوش کن
وزش ظلمت را می شنوی؟
من غریبانه به این خوشبختی می نگرم
من به نومیدی خود معتادم
گوش کن
وزش ظلمت را می شنوی؟
در شب اکنون چیزی می گذرد
ماه سرخ است و مشوش
وبر این بام که هر لحظه در او بیم فرو ریختن است
ابرها٬ همچون انبوه عزاداران
لحظه ی باریدن را گویی منتظرند
لحظه ای
و پس از آن٬ هیچ
پشت این پنجره شب دارد می لرزد
و زمین دارد
باز میماند از چرخش
پشت این پنجره یک نامعلوم
نگران من و توست
ای سرا پایت سبز
دستهایت را چون خاطره ای سوزان٬ در دستان
عاشق من بگذار
ولبانت را چون حسی گرم از هستی
به نوازش های لبهای عاشق من بسپار
موضوعات مرتبط:
نعره زد عشق که خونین جگری می آید....
کوکب بخت مرا هیچ منجم نشناخت / یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم
شیونمی توانستی کاش تیشه بر ریشه ی نادانی زد
یه وقتی یه چیزایی می نوشتم بر سبک نوشتار فروغ.
البته اگر اسمش را شعر بزاریم
خیلی از سبکش خوشم میومد
ساده، زیبا و بی غل و غش
یعنی الان دیگه نمی نویسی؟
روز اول با خودم گفتم
دیگرش هرگز نخواهم دید
روز دوم باز می گفتم
لیک با اندوه با تردید
روز سوم هم گذشت اما
بر سر پیمان خود بودم
ظلمت زندان مرا می کشت
باز زندان بان خود بودم
آن من دیوانه ی عاصی
در درونم های وهوی می کرد
مشت بر دیوارها می کوفت
روزنی را جستجو می کرد
می شنیدم نبمه شب در خواب
های های گریه هایش را
در صدایم گوش می کردم
درد سیال صدایش را
شرمگین می خواندمش بر خویش
از چه بیهوده گریانی؟
در میان گریه می نالید:
دوستش دارم نمی دانی؟!
روز ها رفتند و من دیگر
خودم نمیدانم کدامینم
آن من سر سخت مغرورم
یا من مغلوب دیرینم؟!
بگذرم گر از سر پیمان
می کشد این غم دگر بارم
می نشینم شاید او آید
عاقبت روزی به دیدارم...
*این شعرشو خیلی دوست دارم...خیلی
دلم گرفته است...
به ایوان میروم و انگشتانم را بر پوست کشیده ی شب میکشم...
چراغهای رابطه تاریکند...
چراغهای رابطه تاریکند...
وهیچکس مرا به افتاب معرفی نخواهد کرد...
وهیچکس مرا به میهمانی گنجشکها دعوت نمیکند...
پرواز را به خاطربسپار...پرنده مردنیست.
(من عاشقه این قطعه ام...وااااااااااااااااقعا زیباس )
نگاه کن من از ستاره سوختم
لبالب از ستاره های تب شدم
چون ماهیان سرخ رنگ ساده دل
ستاره چین برکه های شب شدم
سلام
راستش من شعرهای فروغی رو زیاد نمی پسندم! البته ابر شاعری بوده واسه خودش... شکی درش نیست...
شعرهای مصدق رو ترجیح میدم
مصدق هم شاعر خوبی بوده اتفاقا یکی از روزها بزرگداشت شو گرفتم
رفیق فیلم فروغ رو هم ببین به اسم این خانه سیاه است/
آره اتفاقا چند وقتیه می خوام ببینم ولی هنوز فرصت نکردم باید تو همین روزا کارو یکسره کنم
سینا خان! با اون قلم روانت نمی خای چیزی در مورد اعدام کردها بنویسی؟
همین طور این دو نفر که اعدام شدن؟
اگر خواستی بنویسی با احتیاط بنویس
در ابتدا باید بگم که میخوام کمی از سیاست فاصله بگیرم.بعدشم مثل اینکه اعدام متوقف شده
تازه اینگونه موارد زیادی خطر دارن.متوجه که هستی زبان سرخ سر سبز می دهد بر باد. تازه من اصلا در کم و کیف ماجرا نیستم و بهتره که نباشم
در ضمن مسئله کردستان و بلوچستان یک مسئله امنیتی هستش که باید از دو بعد سیاسی و مذهبی بهش رسیدگی بشه
سلام دوست عزیز
اتفاقا من هم میخواستم برای زاد روز تولدش بنویسم اما سرم خیلی شلوغه و به نت کم سر میزنم.
ممنون که برای خواندن مطلبت دعوتم کردی.
این شعر فروغ را تا بحال نخوانده بودم اما متوجه موضوعات مرتبط نشدم
سلام
خب من جای شما نوشتم.
موضوعات مرتبط در واقع درمورد افراد دیگری هستش که تو این وبلاگ ازشون قبلا پستی گذاشته شده بود.
یه جورایی آرشیو مطالب گذشته هستش
سلام خوبی ممنونم که بهم سر سزدی شاد باشی و موفق
سلام
بلاخره با همین مطلب آپ کردم و منتظر حضور سبزتان
ممنون از توضیحات شما در زیرنویس کامنتم
به روی چشم حتما میام.امیدوارم توضیحات راضی کننده بوده باشه
سلام
روحش شاد / این مملکت بزرگان زیادی داشته ولی افسوس...