هرکه را عشق نباشد، نتوان زنده شمرد
وآن که جانش ز محبت اثری یافت، نمرد
تربت پارس، چو جان جسم تو در سینه فشرد
لیک در خاک وطن آتش عشقت نفسرد
« باد، خاکی ز مقام تو بیاورد و ببرد
آب هر طیب که در طبلهٔ عطاری هست »
سعدیا! نیست به کاشانهٔ دل غیر تو کس
تا نفس هست، به یاد تو برآریم نفس
ما بجز حشمت و جاه تو نداریم هوس
ای دم گرم تو آتش زده در ناکس و کس!
« نه من خام طمع عشق تو میورزم و بس
که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست »
پ ن: بخشی از مسمط ملک الشعرای بهار
پ ن:مجسمه ی سعدی اثر هنرمند تاجیک شهریار مختارف
بزرگداشت سعدی در همین وبلاگ-یک سال پیش در چنین روزی(کلیک کنید)