بیایید بیایید در این خانه بگردید

بسان رود که در نشیب دره سر به سنگ می زند. رونده باش. امید هیچ معجزی ز مرده نیست. زنده باش !

بیایید بیایید در این خانه بگردید

بسان رود که در نشیب دره سر به سنگ می زند. رونده باش. امید هیچ معجزی ز مرده نیست. زنده باش !

مصیبت کبیر

دو معضل اصلی جامعه ی ایران :

1. عدم وجود حافظه ی تاریخی بطور عام

2.بی سوادی باسوادها بطور خاص



صحنه شهادت حضرت عباس (ع)

همگان مطلع هستند که در بحبوحه ی عاشورای حسینی خبری در سایت ها قرار گرفت با این مضمون:
سکانس حذف شده ی سریال مختارنامه ,لحظه ی شهادت حضرت ابوالفضل (ع)
خیلیا مثل من این صحنه رو دیدن و البته شاید خیلیا هم ندیده باشن.در هر صورت این سکانس ده دقیقه ای بسیار غم انگیز و متاثر کننده بود.به نظر من کل سریال مختارنامه را باید یک طرف گذاشت و صحنه ی شهادت حضرت عباس را هم یک طرف.

محال ممکنه کسی این کلیپ رو ببینه و اشک از چشمانش سرازیر نشه

نوشتاری از پرویز خرسند


سالهاست فریاد زدیم که عاشورا، عزا نیست، عزت است و مکتب است، و باید در پس هر عزاداری ای، این عزت تجلی یابد و جوان ما بفهمد که این عزا برای چیست؟ گریه برای کیست؟ برای حسین(ع) است یا برای خودمان؟

بگذریم که نیافت و عزا، عزا شد و اشک و آه و ناله و گریه ... و در همه مجالس آنچه از مکتب حسین(ع) دیدیم و شنیدیم، مکتب عزا بود. چه رنج ها کشیدیم که این مکتب محل درس انسان عزتمند باشد. محل درس انسانست انسان در همه تاریخ و برای همه جهان. از خون دل های شریعتی بزرگ بگیرید تا رنج های تک تک متفکران و اندیشمندان و نویسندگانی که دهه ها فریاد زدند به جای این همه اقامه عزا برای حسین(ع)، به اقامه عدل برسید. به جای این همه فریاد و صوت عزا، در کنارش به فریاد سیرت انسانیت بپردازید و به جای این همه مجلس برای ترویج روضه، اندکی به فکر ترسیم رازهای و رمزهای عاشورا برسید..... چه شد آن همه فریادهای دغدغه مندان دیروز. هیچ.
امروز به کجا رسیدیم؟ به تولید انواع سبک های خواندن! به این همه تحریف که در جامعه موج می زند! به درس هایی که از حسین(ع) نیاموختیم و عمل نکردیم! به ترویج مدام خرافات در جامعه که هر روز به نامی و علمی برپاست!
هر روز بازی تازه ای که یگانگی دیروزمان را به سخره می گیرد. هر روز ریشه های انحرافی که بیشتر می شود. تا امروز که می شنوم به جای عزای قمری می خواهند عزای شمسی به پا کنند! که چه شود؟ و مگر در این همه عزایی که شهر را فرا گرفته، بس نیست؟ در این همه عزا مگر درسی، فکری، فرهنگی و فهمی عمیق از عاشورا و امام عدالت و انسانیت، ترویج می شود که حالا باید به بازتولید عزایی دیگر برسیم؟!
عجبا که این همه تاختن به فرهنگ اصیل گذشته ما، یگانگی مان را نشانه گرفته است. بهراسید که هیهات منا الذله...

◄ شعری عاشورایی در قالب بحرطویل

قبله ی مایل به تو / سید حمیدرضا برقعی

یادم آمد شب بی چتر و کلاهی که به بارانی مرطوب؛
 
خیابان زدم آهسته و گفتم:چه هوایی است خدایی! من و
 
آغوش رهایی سپس آنقدر دویدم طرف فاصله تا از نفس
 
افتاد نگاهم به نگاهی، دلم آرام شدآنگونه که هر قطره ی
 
باران غزلی بود نوازش گر احساس که می گفت: فلانی!چه
 
بخواهی چه نخواهی به سفر می روی امشب چمدانت پُرِ
 
باران شده ، پیراهنی از ابر به تن کن و بیا! پس سفر آغاز شد
و نوبت پرواز شد و راه نفس باز شد و قافیه ها از قفس
حنجره آزاد و رها در منِ شاعر، منِ بی تاب تر از مرغ
 
مهاجر، به کجا می روم اقلیم به اقلیم خدا هم سفرم بود و
 
جهان زیر پرم بود سراسرکه سر راه به ناگاه مرا تیشه ی
 
فرهاد صدا زد:نفسی صبر کن ای مرد مسافر، قَسَمت
می دهم ای دوست! سلام من دلْ خسته ی مجنون شده را نیز
 
به شیرین غزل های خداوند، به معشوق دو عالم برسان.
باز دلم شور زد آخر به کجا می روی ای دل که چنین
مست و رها می روی ای دل مگر امشب به تماشای خدا
می روی ای دل نکند باز به آن وادی...مشغول همین فکر
 
و خیالات پر از لذت و پر جاذبه بودم که مشام دل من
 
پُر شد از آن عطر غریبی که نوشتند کمی قبل اذان سحر
 
جمعه پراکنده در آن دشت خدایی است.

چشم وا کردم و خود را وسط صحن و سرا، عرش خدا،
کرب و بلا ، مست و رها در دل آیینه جدا از غم دیرینه
ولی دست به سینه یله دیدم من ِسر تا به قدم محو حرم
بال ملک دور و برم یک سره مبهوت به لاهوت رسیدم
چه بگویم که چه دیدم که دل خویش بریدم به خدا
رفت قرارم، نه! به توصیف چنین منظره ای واژه ندارم
سپس آهسته نشستم و نوشتم: فقط ای اشک امانم بده تا
 
سجده ی شکری بگذارم که به ناگاه نسیم سحری از سر
 
گلدسته ی باران و اذان آمد ویک گوشه از آن پرده ی در
شور عراقی و حجازی به هم آمیخته را پس زد و چشم دلم
 
افتاد به اعجاز خداوند به شش گوشه ی معشوق،خدایا! تو
 
بگو این منم آیا که سراپا شده ام محو تمنا و تماشا فقط
این را بنویسم رسیده است لب تشنه به دریا دلم آزاد شد
 
از همهمه دور از همه مدهوش، غم و غصه فراموش در
آغوش ضریح پسر فاطمه آرام سرانجام گرفتم