بیایید بیایید در این خانه بگردید

بسان رود که در نشیب دره سر به سنگ می زند. رونده باش. امید هیچ معجزی ز مرده نیست. زنده باش !

بیایید بیایید در این خانه بگردید

بسان رود که در نشیب دره سر به سنگ می زند. رونده باش. امید هیچ معجزی ز مرده نیست. زنده باش !

درآمد

تو به من خندیدی

و نمی دانستی

من به چه دلهره از باغچه ی همسایه

سیب را دزدیدم

باغبان از پی من تند دوید

سیب را دست تو دید

غضب آلوده به من کرد نگاه

سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک

و تو رفتی و هنوز ,

سالهاست که در گوش من آرام , آرام

خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم

و من اندیشه کنان

غرق این پندارم , که چرا

خانه کوچک ما سیب نداشت 


  

راز

در دلم رازی نهان دارم / نمی دانم بگویم یا نگویم/ ترس از آن دارم اگر گویم بریزد آبرویم

نمی دانم که رازم را بگویم یا نگویم / عاشقم اما پریشانم

نمی دانم که رازم را زچشمانت بجویم یا نجویم / نمی دانم که رازم را بگویم یا نگویم

کن نگاهی در نگاهم/ یا بگو غرق گناهم / یا بگو در اشتباهم / عاشقی گم کرده راهم 

نمی دانم که این ره را بپویم یا نپویم / وای از آن زلف و پریشان موی تو

می برد هوش از سرم جادوی تو / خود نمی دانی که هرجا بوی تو

می کشد هر دم دلم را سوی تو / نمی دانم که این زلف ختن بو را ببویم یا نبویم

 نمی دانم که رازم را بگویم یا نگویم / در دلم رازی نهان دارم / نمی دانم بگویم یا نگویم

ترس از آن دارم اگر گویم بریزد آبرویم / دلبرا می خوردن از کام شما هست آرزویم


                                                                                                   چکامه از : پرواز همای

بگردید بگردید در این خانه بگردید....

بگردید بگردید در این خانه بگردید

در این خانه غیبی غریبانه بگردید

یکی مرغ چمن بود که جفت جفت دل من بود

جهان لانه ی او نیست پی لانه بگردید

یکی ساقی مست است پس پرده نشسته است

قدح پیش فرستاد که مستانه بگردید

نوایی نشنیده است که از خویش رمیده است

به غوغا مخوانید خموشانه بگردید

چه شیرین و چه خوشبوست کجا خوابگه اوست؟

پی آن پر نوش چو پروانه بگردید

بر آن عشق بخندید که عشقش نپسندید

در این حلقه ی زنجیر پو دیوانه بگردید

در این کنج غم آباد نشانش نتوان دید

اگر طالب گنجید به ویرانه بگردید

کلید در امید اگر هست شمایید

درین قفل کهن سنگ چو دندانه بگردید

مرا عهدیست با جانان......

مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم صفای خلوت خاطر از آن شمع چگل جویم به کام و آرزوی دل چو دارم خلوتی حاصل مرا در خانه سروی هست کاندر سایه قدش گرم صد لشکر از خوبان به قصد دل کمین سازند سزد کز خاتم لعلش زنم لاف سلیمانی الا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانه خدا را ای رقیب امشب زمانی دیده بر هم نه چو در گلزار اقبالش خرامانم بحمدالله به رندی شهره شد حافظ میان همدمان لیکن                  
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم فروغ چشم و نور دل از آن ماه ختن دارم چه فکر از خبث بدگویان میان انجمن دارم فراغ از سرو بستانی و شمشاد چمن دارم بحمد الله و المنه بتی لشکرشکن دارم چو اسم اعظمم باشد چه باک از اهرمن دارم که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم که من با لعل خاموشش نهانی صد سخن دارم نه میل لاله و نسرین نه برگ نسترن دارم چه غم دارم که در عالم قوام الدین حسن دارم

امروز با حافظ...

دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخواســـــــــــت    گفت با ما منشین کز تو سلامت برخواست 

که شنیدی که در این بزم ومی خوش بنشست     که نه در آخر صحبت به ندامت برخواســــت

شمـــــع اگر زان لـــــب خنــــــدان بزبان لافی زد     پیش عشاق تو شبها به غرامت برخواست

در چمن باد بهاری ز کنـــــار گـــــل و ســـــــــــرو      به هواداری آن عارض و قامت بر خواســــت

مســــــــت بگذشتی و از خلوتیان ملکـــــــــــوت      به تماشای تو آشوب قیـامت برخواســــت

پیــــش رفتـــــار تو پا بر نگـــــرفت از خجـــــــــلت   سرو سرکش که بناز از قد و قامت برخواست

حافــــــــــــــــــــظ این خرقه بینداز مگر جان ببری    کاتـــش از خرقه سالوس و کرامت برخواست