بیایید بیایید در این خانه بگردید

بسان رود که در نشیب دره سر به سنگ می زند. رونده باش. امید هیچ معجزی ز مرده نیست. زنده باش !

بیایید بیایید در این خانه بگردید

بسان رود که در نشیب دره سر به سنگ می زند. رونده باش. امید هیچ معجزی ز مرده نیست. زنده باش !

آمدیم...

در ابتدا جا داره از همه ی شما دوستان تشکر کنم که در این ایامی چند که نبودیم به یاد من بودین .خب بعد از چند روز بی خبری کامل از عالم و آدم و سری به چندتا از وبسایت ها زدیم تا ببینم اوضاع و احوال از چه قراره و به اصطلاح دنیا دست کیه !دیدم در این مدت کم اتفاق نیافتاده. بی شک مهمترین اتفاق ایران اختلاس 3 هزار میلیارد تومانی بوده که بسیار بسیار این رقم جای تعجب داره و از آن بدتر عدم استعفای مدیران بانکی و در راس آن رئیس بانک مرکزی است.نمی انم یک مدیر بتید دیگر چه اتفاقی در دوران ریاستش رخ بدهد که احیانا استعفا دهد ! اتفاق جالب دیگر عدم واریز 12 میلیارد دلار از مازاد درآمدهای نفتی به خزانه بوده است.احتمالا این 12 تا رفته پیش آن یک میلیارد.دیگر خبرها هم که آزادی قریب به یقین دو آمریکایی دربند در آستانه تور آمریکائی احمدی نژاد و شکست پرهوادارترین تیم آسیا از استقلال است.

پ ن : فردا 27 شهریور روز شعر و ادب پارسی ست به همین مناسبت اشعاری در ادامه مطلب گردآوری شده است.

پ ن : فردا 27 شهریور روز تولد منه˛ شدم 21 ساله ! ادامه مطلب ...

این شب ها

اذان سحر را دوست دارم چون عطر نام تو را در جان‌ها می‌پراکند.
اما سحری که تو اذان آن را نگفته باشی، از شام بی ستاره هم سیاه تر است.
ای امیر!
نام بلند تو با با رویش دل‌ها همراه است.
به راستی چه شد که زمین تحمل چشم‌های دور اندیش تو را نداشت؟
جز‌اینکه برای هر کوردلی‌ آیینه‌ای هدیه آوره بودی!
بی شک در سراشیبی شب فرو رفت، تیغ بدستی که فرق ماهت را نشانه رفت.
ای امیر با عظمت!
دیروز تو راه شیری را به ما نشان دادی!
و امروز، کودک دلم با ظرفی از شیر به بالینت آمده است.
چشم‌هایت را بر ما مبند!

                                ما اهل کوفه نیستیم!                          عبدالرحیم سعیدی راد

*  *  *  *  *  *  *

آن یار کز او خانه ما جای پری بود                         سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود
دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش                           بیچاره ندانست که یارش سفری بود
تنها نه ز راز دل من پرده برافتاد                                    تا بود فلک شیوه او پرده دری بود
منظور خردمند من آن ماه که او را                              با حسن ادب شیوه صاحب نظری بود
از چنگ منش اختر بدمهر به دربرد                                  آری چه کنم دولت دور قمری بود
عذری بنه ای دل که تو درویشی و او را                            در مملکت حسن سر تاجوری بود
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت                    باقی همه بی‌حاصلی و بی‌خبری بود
خوش بود لب آب و گل و سبزه و نسرین                      افسوس که آن گنج روان رهگذری بود
خود را بکش ای بلبل از این رشک که گل را                  با باد صبا وقت سحر جلوه گری بود
هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ                               از یمن دعای شب و ورد سحری بود

تا نفس باقیست می مانم

من اینجا ریشه در خاکم

من اینجا عاشق این خاک اگر آلوده یا پاکم

من اینجا تا نفس باقیست می مانم

من از اینجا چه می خواهم،نمی دانم

امید روشنائی گر چه در این تیرگی ها نیست

من اینجا باز در این دشت خشک تشنه می رانم

من اینجا روزی آخر از دل این خاک با دست تهی

گل بر می افشانم

من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه چون خورشید

سرود فتح می خوانم

و می دانم

تو روزی باز خواهی گشت                  فریدون مشیری-دانلود با صدای مجتبی عسکری


دیروز رمان مردگان باغ سبز(محمدرضا بایرامی-سوره مهر)رو خریدم انهم از جایی که انتظارش رو نداشتم.تو نمایشگاه کتاب کوچکی که توسط پایگاه بسیج برپا شده بود.چند ماه پیش از توقیف این کتاب خبر داده بودند.

فریاد آزادی...

گفتی که می میرم !

گفتی ترا دیگر نمی بینم

گفتی رها سازم هجوم خاطراتت را

اما تو آنجا در کنار من

طغیان زده فریاد می کردی

-          فریاد آزادی

وقتی زمین سخت

-          با هر صدای تو

در زیر پایم جابجا می شد

اندیشه می کردم

شاید تو هم مردی !

-          فریاد بود ومشتهای خالی مردم !

فریاد می لرزاند٬ فریاد می لرزاند

از هر طرف شلیک می کردند

-          شاید صدایی را خاموش گردانند

بیم گلوله را نمی دیدم

در عمق چشمان سیاه تو

رفتار تو از یاد من می برد

سرباز تیرانداز دشمن را

طغیان زده ٬فریاد می کردی

فریاد تو بر پیکر دشمن

-          از درد و وحشت لرزه می انداخت

فریاد می کردی

تا لحظه ای که ٬

-          پیکرت در خون شناور شد

                                        من محو تو بودم

                                                                                                (محمدعلی اخوات)

من و تو

من و تو –

-          در فضای کوچه ی بن بست می پوسیم

تو از آنسوی دیوار و ٬

-          من از این سوی دیوار

لبان یکدیگر را تلخ می بوسیم

              * * * *

نمی دانی چه دلتنگم

در این کوچه که بوی نفرت و زخم زبان دارد

کدامین کس در این کوچه

کدامین دست می آید؟

که بفشاند ٬

-          دوباره بذر شعر مهربانی ٬

                                          - روشنایی را

ادامه مطلب ...