بیایید بیایید در این خانه بگردید

بسان رود که در نشیب دره سر به سنگ می زند. رونده باش. امید هیچ معجزی ز مرده نیست. زنده باش !

بیایید بیایید در این خانه بگردید

بسان رود که در نشیب دره سر به سنگ می زند. رونده باش. امید هیچ معجزی ز مرده نیست. زنده باش !

مصیبت کبیر

دو معضل اصلی جامعه ی ایران :

1. عدم وجود حافظه ی تاریخی بطور عام

2.بی سوادی باسوادها بطور خاص



◄ شعری عاشورایی در قالب بحرطویل

قبله ی مایل به تو / سید حمیدرضا برقعی

یادم آمد شب بی چتر و کلاهی که به بارانی مرطوب؛
 
خیابان زدم آهسته و گفتم:چه هوایی است خدایی! من و
 
آغوش رهایی سپس آنقدر دویدم طرف فاصله تا از نفس
 
افتاد نگاهم به نگاهی، دلم آرام شدآنگونه که هر قطره ی
 
باران غزلی بود نوازش گر احساس که می گفت: فلانی!چه
 
بخواهی چه نخواهی به سفر می روی امشب چمدانت پُرِ
 
باران شده ، پیراهنی از ابر به تن کن و بیا! پس سفر آغاز شد
و نوبت پرواز شد و راه نفس باز شد و قافیه ها از قفس
حنجره آزاد و رها در منِ شاعر، منِ بی تاب تر از مرغ
 
مهاجر، به کجا می روم اقلیم به اقلیم خدا هم سفرم بود و
 
جهان زیر پرم بود سراسرکه سر راه به ناگاه مرا تیشه ی
 
فرهاد صدا زد:نفسی صبر کن ای مرد مسافر، قَسَمت
می دهم ای دوست! سلام من دلْ خسته ی مجنون شده را نیز
 
به شیرین غزل های خداوند، به معشوق دو عالم برسان.
باز دلم شور زد آخر به کجا می روی ای دل که چنین
مست و رها می روی ای دل مگر امشب به تماشای خدا
می روی ای دل نکند باز به آن وادی...مشغول همین فکر
 
و خیالات پر از لذت و پر جاذبه بودم که مشام دل من
 
پُر شد از آن عطر غریبی که نوشتند کمی قبل اذان سحر
 
جمعه پراکنده در آن دشت خدایی است.

چشم وا کردم و خود را وسط صحن و سرا، عرش خدا،
کرب و بلا ، مست و رها در دل آیینه جدا از غم دیرینه
ولی دست به سینه یله دیدم من ِسر تا به قدم محو حرم
بال ملک دور و برم یک سره مبهوت به لاهوت رسیدم
چه بگویم که چه دیدم که دل خویش بریدم به خدا
رفت قرارم، نه! به توصیف چنین منظره ای واژه ندارم
سپس آهسته نشستم و نوشتم: فقط ای اشک امانم بده تا
 
سجده ی شکری بگذارم که به ناگاه نسیم سحری از سر
 
گلدسته ی باران و اذان آمد ویک گوشه از آن پرده ی در
شور عراقی و حجازی به هم آمیخته را پس زد و چشم دلم
 
افتاد به اعجاز خداوند به شش گوشه ی معشوق،خدایا! تو
 
بگو این منم آیا که سراپا شده ام محو تمنا و تماشا فقط
این را بنویسم رسیده است لب تشنه به دریا دلم آزاد شد
 
از همهمه دور از همه مدهوش، غم و غصه فراموش در
آغوش ضریح پسر فاطمه آرام سرانجام گرفتم


 

آخرین انار دنیا

یک زمانی  پسر پادشاهی بود که عاشق چهره ای شده بود که روی دیوار نقش می بست . چهره ای که ندیده بودش اما طرح دورش را روی دیوار دیده بود . کاخ پادشاهی را ترک می کند . لباس پادشاهی را می نهد و شال و کلاه می کند و سوار بر اسب ، دور دنیا را به دنبال آن عشق گمشده زیر پای می گذارد ولی صاحب تصویر را پیدا نمی کند تا مرهمی بر آرزویش باشد . عاقبت پیر و خمیده می شود و سر در پی می و باده می گذارد ولی آتش درونش هنوز نفس می کشد . روزی دختری به او می گوید : « با من بیا ... من همان معشوقه ات هستم ... همان که دنیا را برایش گشتی ... بیا و امشب را با من باش . »

غروب پادشاه عاشق پیشه خود را در آینه می بیند و می فهمد که عاشقی چه به روزش آورده . آن گاه است که جبر زمانه را می فهمد . شب به خانه ی معشوق می رسد . پیش از ورود به خانه از رنج پیری زانوانش می لرزند . تردید می کند به رفتن . شک می کند که داخل شود و تصویر حقیقی را ببیند یا به همان نقش توی ذهنش دلخوش باشد و با یادش زندگی کند . تا می خواهد درب خانه را بکوبد باز هم زانوانش می لرزند . تردید نمی کند . تصمیم می گیرد که بازگردد و با همان طرح دور توی ذهنش زندگی کند . باز هم توی خیال زندگی را پیش ببرد و مثل همان روزگار که عاشق آن تصویر بود زندگی سر کند . سر به کوه و دشت می گذارد و زاهد وار عمر می ساید . آخر می دانی معشوق فقط در خیال زیباست .

" آخرین انار دنیا / بختیار علی /ترجمه آرش سنجابی / نشر افراز"



بسیاری ‌از ‌منتقدان‌، آخرین ‌انار ‌دنیا‌ را ‌بهترین ‌و ‌کامل‌ترین ‌رمان ‌در ‌ادبیات ‌کُرد‌ می‌دانند.
فضای داستان در شهری جنگ زده ترسیم می شود، چیزی شبیه فیلم های آخرالزمانی.به اعتقاد برخی منتقدان بختیار علی در کتاب خود رنج های قومی را بیان می‌کند که سال ها در زیر شکنجه های حکومت بعث در عراق درد کشیدند و حتی بارها نفرت خود از صدام و حکومتش را بی پرده ابراز می کند.
آخرین ‌انار ‌تا‌کنون ‌به ‌زبان‌های‌ آلمانی‌، روسی‌، انگلیسی‌، عربی، یونانی‌، ترکی ‌و ‌اخیراً هم ‌اسپانیایی ‌برگردان ‌شده است.
دیوید لینچ درباره بختیار علی می
 گوید: «اگر بخواهم ده کتاب برتری را که خوانده‌ام نام ببرم، چهارتایش را بختیار علی نوشته است
شمس لنگرودی می گوید : هر چه خواندنی توی دستتان است بگذارید زمین و آخرین انار دنیا را بردارید.

ملا محمد صدر شیرازی ,صدر المتالهین

ای برادر! خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان اما به قدر فهم تو کوچک می شود و به قدر نیاز تو فرود می آید و به قدر آرزوی تو گسترده می شود و به قدر ایمان تو کارگشا می شود،و به قدر نخ پیرزنان دوزنده ،باریک می شود و به قدر دل امیدواران گرم می شود... پدر می شود یتیمان را و مادر، برادر می شود محتاجان برادری را ،همسر می شود بی همسر ماندگان را. عقیمان را طفل می شود، ناامیدان را امید می شود، راه می شود گمگشتگان را ، نور می شود در تاریکی ماندگان را ، رزمندگان را شمشیر می شود، پیران را عصا می شود، عشق می شود. محتاجان به عشق را ...

خداوند همه چیز می شود همه کس را- به شرط اعتقاد، به شرط پاکی دل، به شرط طهارت روح، به شرط پرهیز از معامله با ابلیس.
ای مسلمانان ! ای پیروان آقای ما علی !
 بشویید قلب هایتان را از هر احساس ناروا! و مغزهایتان را از هر اندیشه خلاف
 و زبان هایتان را از هر گفتار ناپاک
 و دست هایتان را از هر آلودگی در بازار...
 و بپرهیزید از ناجوانمردی ها، ناراستی ها، نامردمی ها
...

چنین کنید تا ببینید چگونه بر سفره شما با کاسه ای خوراک و تکه ای نان می نشیند،و بر بند تاب،با کودکان شما تاب می خورد،و در دکان شما کفه های ترازویتان را میزان می کند و در کوچه های خلوت شب با شما آواز می خواند...
 مگر از زندگی چه می خواهید که در خدایی خدا یافت نمی شود
که به شیطان پناه می برید؟
که در عشق یافت نمی شود
که به نفرت پناه می برید؟
که در سلامت یافت نمی شود
که به خلاف پناه می برید؟
ای برادرها؟خواهرها ! قلبهایتان را از حقارت کینه تهی کنید و با عظمت عشق پر کنید
زیرا که عشق، چون عقاب است.بالا می پرد و دور ، بی اعتنا به حقیران در روح.

● ●
ملا شمسای ساده دل ، خندان می گفت: « فاطمه بانو ! روزگاری دراز به این همسر دانشمندت می گفتم: « ملا جان ! سخن گفتن به زبان ساده را یاد بگیر تا بتوانی با مردم کوی و برزن سخن بگویی ، ایشان را هدایت کنی و به دردهای معنویشان که عوارض مخرب مادی هم دارد برسی»قبول نمی کرد، به عقل و ادراک بنده ی حقیر می خندید و می گفت : « خداوند پیچیده است و آن قدر که تو می خواهی ساده اش کنی ، ساده نمی شود.خداوند بزرگ است و آن قدر که تو می خواهی کوچکش کنی که از معبر یک سوزن بگذرد، کوچک نمی شود.پس من با هوشمندان پارسا در باب خدا می گویم تو با جاهلان کوچه و بازار بگو ! ».حال ، ملاحظه بفرمایید فاطمه بانو ! با این موعظه ها که می کند و «روضه ها» که می خواند، کسب ما ساده دلان ساده گوی را از رونق انداخته است...نگاه کنید ! اینطور که او ، با ان صدای دلنشین و صوت داوودی اش می گوید که خداوند ، شب ها ،  در کوچه های خلوت با تو آواز می خواند ، خب دیگر کسی که پای منبر بنده نمی آید ؛ چرا که بنده ، هرقدر هم خداوند قادر قاهر رحمان رحیم را ساده کنم ، نمی توانم – یعنی جرات ندارم-ان قدر ساده کنم که ملا می کند...
مگر تقسیم نکردیم ملا؟ مگر متکلمان و حکما را به تو واگذار نکردیم و مردم کوی و بازار را به ملا شمسای گیلانی ؟ مگر حوزه و مدرسه را تو برنداشتی مسجد را من؟حالا چرا زیر قول و قرارت زده یی و در معبر عام هم داد سخن می دهی؟ بله ؟»
ملاصدرا خندان جواب می داد : « آخر ، تو نکه شان نداشتی ملا ! ما واگذاشتیم شان به تو ، تو واگذاشتی شان به خدا ! اگر حرف حساب می زدی ، پای منبرت می ماندند ، و تو را هرگز ترک نمی کردندتا مرا کشف کنند.گناه من در این میان چیست که حال ، بار تو را هم می کشیم و شده ییم ملا شمسای صدرای گیلانی شیرازی؟»
- هاه ! آقایت را باش بانو! خیال می کند ما چشم مان به آن یک لقمه نان است ! به کوری چشم دشمنان اسلام ، « ما را کنج دنجی و نان جوینی بس ! چون ترک جهان کردیم مالک همه جهان شدیم».
● ●
زاهدی گفت: « جسارت است در پیشگاه مرشد کامل [شاه عباس صفوی]؛ اما نکته یی ست که ناگفته ماندنش به زیان دین است و به زیان حامی بزرگ دین؛ شاه کبیر ! این ملّا محمد صدر ، پاک چشم نیست.نامحرمان را نگاه می کند ؛ چنانکه یکی از دختران حقیر که تمام در حجاب است و جز دو دیده چیزی در معرض دید ندارد ، گواهی خواهد داد که این ملا ، در بازار طلافروشان ، جمله یی در مدح چشمان ائ گفته است.»
- به خویش نبوده ام اگر چنین کردم.خداوند زیباست و زیبایی را دوست می دارد.
در نظر پاک ، بی نظری هست.ما در رخ خوبان جهان ، خوبی حق می بینیم.ما هرگز دست به ناپاک نیالوده ایم و دل به ناپاک نسپرده ایم.اصفهان شما چیزی از شیراز ما کم ندارد که حافظ ، در ستایش آن گفته است:
شهری ست پر کرشمه و خوبان ز شش جهت...
- زبان حافظ ، زبان کنایت است.
- نگاه ما هم نگاه اشارت است.
-حافظ چنانکه همه می دانند ، قرآن کریم را یکسره از بر بوده است.
- البته نه آنگونه که بنده ی حقیر ، ملّامحمد صدر؛از برم. بنده بر یک آیه ی مبارک قرآن تفسیر نوشته ام به اندازه ی تمام دیوان حافظ. اگر حکمت و کلام را ، اهل دل ، به قدر غزل نمی خواهند ، این گناه ملّا محمد صدر نیست، گناه اهل دل است- پدر جان !

 مردی در تبعید ابدی(براساس زندگی ملاصدرا) / نادر ابراهیمی

ایرانی بودن یا نبودن !

دکتر کریم مجتهدی ,چهره ماندگار فلسفه ایران در پاسخ به پرسش زیر فرمودند: چه کسی ایرانی است؟
پاسخ ایشان : انسان نمی‌تواند وطن خود را انتخاب کند. هویت ایرانی چیست؟ کسی ایرانی است که اراده می‌کند ایرانی بماند. ایرانی‌بودن اراده است ایرانی نمی‌تواند ایرانی نباشد. ضابطه ایرانی بودن این است که در شخص، اراده ایرانی بودن باشد و بخواهد ایرانی بماند، کارت ملی و شناسنامه نشانه ایرانی بودن نیست.
کمی فکر کنید...